هر که آمد به جهان نقش زوالی دارد....


دنیا گذرگاهیست که شیرینی اش به تلخی و زندگی آن به مرگ آمیخته . پس انتظار آسودگی و نیکی پایدار از آن خردمندانه نیست . سختی فراق جز صبر درمانی ندارد و مشکلات دنیا را جز تحمل چاره ای نه و چون پیمانه سر آید ناگزیر باید رفت و کسی را اختیاری نیست ......

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود          هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود

برای شادی روح پدرم .......  

یادداشتهای دختری سرګردان در های و هوی جاده های عشق

کاش جاده های دلهامان راه را از بیراهه تشخیص می داد

دل یک ګوی شیشه ای به رنګ مهتاب نیست که به دست بګیری و بچرخانی و خوشحال باشی که آنقدر حرفه ای

عمل می کنی که از دستت بر زمین سقوط نمی کند ..........

با توام!    حواست با من است ؟!

با تو که به سرګردانی و سرګرانی عادت کرده ای !

با تو که نه تنها به خودت و دلت بلکه به من هم رحم نمی کنی !

چطور به این راحتی حرف از عشق می زنی در حالیکه ذره ای از عشق بویی نبرده ای !

عشقی که تو از آن دم می زنی چیزی نیست جز سراب....... سرابی که حتی خودت هم نمی توانی از آن

جرعه ای بنوشی چه رسد به من ..

دلم را به ضریح سبز دستانش ګره زده بودم و به امیدی که در رکابش باشم با او قدم می زدم ...

تو از کجای این جاده ی همراهی و مودت سر بر آوردی که اینګونه دستانش را از من دریغ کرد و مهر

نګاهش را برچید و رفت ؟!

تو  با تیشه ی حضوری بیجا ریشه ی  الفتی که سالها برای حفظ کردنش هر دردی را به جان خریده بودم 

نابود کردی....

برو ... رهایم کن در این وانفسای بی دردی که هیچ مرحمی

ـ حتی تو ـ

نمی تواند تسکین قلب فریب خورده ام

باشد ....

تو چه می دانی از تلاشهای بی وقفه ای که برای به بار نشستن درخت ایمانم کرده بودم ؟

تو چه می دانی از خون دلهایی که برای از دست ندادن دستان مولایم خورده بودم ؟

واقعاْ به خیال واهی خودت فکر کردی که می دانی ؟!!!!!

توهم است جانم !توهم است آنچه که در درونت ندا می دهد که تو میدانی . نه نمی دانی و نخواهی دانست .

برو که با رفتنت روح دوباره به درونم دمیده شود

برو که با رفتنت قوای تحلیل رفته ی وجودم دوباره بازګردد

برو..........

م.نقویان

اتفاق بزرگ

 

هر كس در زندگي خويش اتفاق‌هايي بزرگ دارد.

خدا نيز در هستي‌اش اتفاقي بزرگ داشت.

اتفاقي كه قرن‌ها و قرن‌ها انتظارش را مي‌كشيد.

اين همه طراحي و نقشه‌ براي خلقت جهان، آسمان و زمين براي چه بود؟

به راستي خدا كه ابتدا آسمان‌ها، سياره‌ها و ستاره‌ها و سپس زمين و موجودات روي آن را آفريد به دنبال چه مي‌گشت و منتظر چه اتفاقي بود؟

آخرين پرده اين نمايش هراس‌انگيز خلقت انسان بود كه خود خداوند هميشه شوق رسيدن به چنين لحظه‌ي باشكوهي را داشت...

و اكنون ما به خاطر اين همه طراحي‌ها، تدبيرها و اشتياق خدا براي خلقت انسان

چه كرده‌‌ايم؟

برگرفته از کتاب نیمه شب معشوق

به قلم نویسنده ی مبتکر : سید سعید محسنی

سلام دوستان همیشه همراه ...

 

باعرض سلام و احترام خدمت همه ی شما دوستای نازنین

با توجه به شروع فصل امتحانات فکر می کنم یه مدتی فرصت به روز کردن وب رو نداشته باشم

امیدوارم نگاههای پر مهرتون فرات اشک رو محروم نکنه

و با حضورتون باعث دلگرمی باشید

ملتمس دعای خیرتون هستم

مخصوصا برای پدرم که اصلا حالشون خوب نیست .

تو را من چشم در راهم....

دوش بستم با خدا عهدی ولی رویم سیاه

گفتمش پروردگارم ، این من و بار گناه

با چه رویی چشم بر درگاه پاکت افکنم

من که چون کبک سیاهی سر فتادم زیر چاه

بس که این چشمان غمبار و خمار آلوده را

دوختم بر در که باز آید خبر شاید زراه

گفتمش ارباب من ، دست من و دامان تو

گر تو خواهی، سر به راهم میکنی با یک نگاه

جمعه هایم یک به یک رفت و خبر از تو نشد

سر فتادم در گناه برکه، همچون عکس ماه

پای ندبه می نشینم تا که شاید قاصدک

یک نشانی آورد از کوی سبزت، خیمه گاه

ناله ی امَّن یِجیبَم را به امّیدِ ظهور

مینوازم در میان گریه های پر ز آه

ای پناه بی پناهان جان زهرا مادرت

گوشه چشمی کن، قبولم کن، پناهم ده پناه

م.نقویان

احقاق حقوق زنان باید مبنای اسلامی داشته باشد

بله حرکت در جهت احقاق حقوق زنان در جامعۀ اسلامی و در جامعه ما حتماً باید انجام بگیرد

منتها بر مبنای اسلامی و با هدف اسلامی. یک عده نگویند این چه نهضتی است این چه حرکتی است، مگر زن در جامعه ما چه کم دارد؟ متاسفانه ممکن است بعضی این‌گونه فکر کنند این ظاهر بینی است. زن در همه جوامع- از جمله در جامعۀ‌ ما- دچار ستم و دچار کمبود‌هایی است که بر او تحمیل می‌شود.

اما این کمبود، کمبود آزادی به معنای بی‌بند و باری نیست این کمبود، کمبود میدان‌ها و فرصت‌ها برای علم و معرفت و تربیت و اخلاق و پیشرفت و شکوفایی استعداد‌هاست این را باید تأمین و جستجو کرد.

این همان چیزی است که اسلام بر روی آن تکیه کرده است. اگر جامعۀ‌ اسلامی بتواند زنان را با الگوی اسلامی تربیت کند- یعنی الگوی زهرایی، الگوی زینبی، زنان بزرگ، زنان با عظمت، زنانی که می‌توانند دنیا و تاریخی را تحت تأثیر خود قرار بدهند- آن وقت زن به مقام شامخ حقیقی خود نایل آمده است.

اگر زن در جامعه بتواند به علم و معرفت و کمالات معنوی و اخلاقی‌یی که خدای متعال و آئین الهی برای همۀ انسان‌ها چه مرد و چه زن به طور یکسان در نظر گرفته است، برسد تربیت فرزندان بهتر خواهد شد محیط خانواده گرم‌تر و با‌صفا‌تر خواهد شد.

جامعه پیشرفت بیشتر خواهد کرد و گره‌های زندگی آسان‌تر باز خواهد شد، یعنی زن و مرد خوشبخت خواهند شد برای این باید تلاش کرد هدف این است. هدف، صف‌آرایی زن در مقابل مرد نیست.

هدف رقابت خصمانۀ زن و مرد  نیست هدف این است که زنان و دختران بتوانند همان سیر و همان حرکتی را انجام بدهند که وقتی مردان آن حرکت را انجام بدهند به صورت یک انسان بزرگ در خواهند آمد، زنان انسان بزرگ بشوند. این ممکن است و در اسلام تجربه شده است.


منبع :دفتر نشر مقام معظم رهبری (مجموعه سخنرانی‌های مقام معظم رهبری)



التماس دعا دوستان

امان از دل زینب....



چند سال پیش که آقا طلبید و رفتیم کربلا هنوز خیلی از حال وهوای عاشورا درک درستی نداشتم .
وقتی کاروان به سمت شط فرات رفت اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود :
یعنی از این همه آب یک قطره هم سهم علی اصغر نبود ؟!
یعنی ابالفضل باید مثل گل پرپر می شد ولی حتی یک پیاله آب به خیام نمی رسید ؟!
مقاتل می گویند :
عباس فقط سقا نبود، عباس یار و یاور حسین(ع) بود ،
تا زمانی که عباس زنده بود ، زینب هرگز به بانوان نگفته بود معجرها را محکم تر گره بزنید...
تا وقتی عباس بود ، کسی جرأت نمی کرد حتی به سمت و سوی حرم نیم نگاهی بیندازد...
امان از دل زینب....امان از دل زینب.....

وای از آن روزی که عباس دیگر نیست ....
وای از ان روزی که زانوان عباس نیست تا رکاب شود و زینب بر محمل بنشیند....
وای از ان روزی که رقیه ی دردانه ی پدر با پاهای تاول زده دوان دوان به دنبال
شتران و اسبانِ لشکرِ ملعون عمربن سعد نگران گوش و گوشواره اش می شود.....
و وای از آن لحظه ای که زینب در مجلس حرام دل بر خدا می بندد و به امید ِ پاسداریِ
برادرش از دینِ خدا استوار می ایستد و به نگاهبانیِ معجرش می پردازد....

 معجری که هرگز و هرگز دریده نشد...

و امروز ....
چه آسان معجرها دریده می شود ...
تن ها برهنه می شود...
و عریانی تمدن نامیده می شود ...

ببار ای بارون ببار....



آسمان ببار....
پس چه زمانی این بغض کهنه را می شکنی ای سحاب رحمت ؟
قطرات بلورینت را نثار لب تشنه ی اصغر کن....
اصغرم !
گویی آسمان توان بارش ندارد تو بخواب ...
لالایی اصغرم ...بخواب اصغرم....بخواب
مادرت نمی تواند چشمهای بی تاب تو را نظاره کند ....بخواب
پدرت نمی تواند تَرَکِ رو لبهای تو را بوسه کند ....بخواب
عمویت طاقت دیدن التهاب گلویت را ندارد ....بخواب
اگر بخوابی شابد پدر مجبور نشود تو را روی دست بگیرد و طلب آب کند...
رباب شرمنده است ...
اصغر بی تاب است ...
و حسین(ع) دیگر عباس را نمی بیند...
ندای هَل مِن ناصریَنصُرونیِ حسین (ع) را فقط صدای گریه ی اصغر است که پاسخ می دهد..
اما علی اصغرم تو بخواب...
پدر تو را صدا نمی زند ...
چه می گویم؟ چگونه بخوابی ؟
تو که فقط تشنه نیستی... گرسنه هم هستی..
ساعتهاست شیر نخورده ای، شیری که برای تو هم رفع گرسنگی می کند ، هم تشنگی ...
آه...
عطش با تو چه کرده که حسین(ع) را به چنین کاری وادار کرده؟
ای کاش رباب می مُرد و آمدن حسین (ع) را برای بردن تو نمی دید؛
ای کاش رباب می مُرد و نگاهِ دریده ی حرمله را نمی دید؛
ای کاش رباب می مُرد ولب تشنه ی پاره ی وجودش را در برابر فراتِ پر آب را نمی دید؛
یک قطره ، فقط یک قطره تو را سیراب می کرد...
اما لعنت بر او که به جای یک قطره آب یک تیرسه شعبه به سویت فرستاد...
آه... دُردانه ی حسین(ع)!
غلتیدن تو در خون همانا و خندیدن لشکر خبیث عمربن سعد همانا....
دویدن حسین (ع) به پشت خیمه برای به خاک سپردن تو همانا و
دویدن رباب برای دیدار آخر همانا....
لعنت خدا بر عمربن سعد و حرمله و .....
لعنت....
م.نقویان

دردانه ی سه ساله چه کشیدی......

 

رقیه جانم !

رقیه ی دلبندم !

سه ساله ی شیرینم!

لاله ی نگشوده پرپر شده ام....

با چه امیدی همسفر قافله ی کربلا شدی ؟!

به امید عروسکهای جدید؟!

در انتظار هم بازیهای تازه که شاید بازیهای جدیدی برایت به ارمغان بیاورند؟!

در انتظار کودکانی که قرار است در حال و هوای طفولیت خواهرانه در برت گیرند ؟!

دخترکم!

به همراه پدر ، میان بازوان عباس در رفاه و امنیت به کربلا رسیده ای...

رفاه و امنیت !   چه واژگان غریبی ست در قاموس زینب!

نمی دانی عزیزکم!

خبر نداری گلکم !

قرار است هم بازیهای تو برایت نان خشکیده به ارمغان بیاورندنه خواهری !

قرار است بازی تازه ی تو مشاهده ی سنگباران کوفیان باشد !

قرار است عروسک جدید تو سر بریده ی حسین(ع)-پدرت- باشد!

قرار است رفاه و امنیت فقط تا زمانی که بازوان عباس وجود دارد بر قرار باشد !

وقتی آغوش عباس نباشد، رقیه هم مأمنی ندارد....

وقتی ستون خیمه ی عباس بر زمین افتد .......رقیه!

شاید تازه بفهمی چه بر سرت آمده ..... شاید

هیچ مرحمی برای بال و پر شکسته ات نیست .....

باید خیلی....خیلی ......

تلاش کنی تا گیسوانت را از میان مشت بچه های کوفی رها کنی....

قرار است تب دار شوی....

قرار است بیمار شوی....

قرار است برای چند قدم محتاج دیوار شوی........

رقیه جانم!

قرار است شبهای زیادی را در کوفه تا صبح بارها و بارها و بارها ....

بیدار شوی........

م.نقویان