دوش بستم با خدا عهدی ولی رویم سیاه

گفتمش پروردگارم ، این من و بار گناه

با چه رویی چشم بر درگاه پاکت افکنم

من که چون کبک سیاهی سر فتادم زیر چاه

بس که این چشمان غمبار و خمار آلوده را

دوختم بر در که باز آید خبر شاید زراه

گفتمش ارباب من ، دست من و دامان تو

گر تو خواهی، سر به راهم میکنی با یک نگاه

جمعه هایم یک به یک رفت و خبر از تو نشد

سر فتادم در گناه برکه، همچون عکس ماه

پای ندبه می نشینم تا که شاید قاصدک

یک نشانی آورد از کوی سبزت، خیمه گاه

ناله ی امَّن یِجیبَم را به امّیدِ ظهور

مینوازم در میان گریه های پر ز آه

ای پناه بی پناهان جان زهرا مادرت

گوشه چشمی کن، قبولم کن، پناهم ده پناه

م.نقویان