تو را من چشم در راهم....

دوش بستم با خدا عهدی ولی رویم سیاه
گفتمش پروردگارم ، این من و بار گناه
با چه رویی چشم بر درگاه پاکت افکنم
من که چون کبک سیاهی سر فتادم زیر چاه
بس که این چشمان غمبار و خمار آلوده را
دوختم بر در که باز آید خبر شاید زراه
گفتمش ارباب من ، دست من و دامان تو
گر تو خواهی، سر به راهم میکنی با یک نگاه
جمعه هایم یک به یک رفت و خبر از تو نشد
سر فتادم در گناه برکه، همچون عکس ماه
پای ندبه می نشینم تا که شاید قاصدک
یک نشانی آورد از کوی سبزت، خیمه گاه
ناله ی امَّن یِجیبَم را به امّیدِ ظهور
مینوازم در میان گریه های پر ز آه
ای پناه بی پناهان جان زهرا مادرت
گوشه چشمی کن، قبولم کن، پناهم ده پناه
م.نقویان
+ نوشته شده در جمعه ۸ دی ۱۳۹۱ ساعت 17:11 توسط م.نقویان
|
مستان جام عشق که لاف از لقا زنند