خدایا بازم اومدم فرصت گدایی کنم....

خدایا

بازم اومدم فرصت گدایی کنم

می دونم خسته شدی بسکه اومدم و پیاله مو پر رحمت کردی و بردم و قدرشو ندونستم...

خدای من !

می دونم از اینکه هر بار اینقدر ساده بهم فرصت می دی زود از کف می ره و من حواسم نیست

ازم دلخوری

اما این بار یه خواهش دارم

یه تمنا

یه التماس از جنس غصه 

از جنس اشک

از جنس یه دل شکسته

که می خوام با یه واسطه مثل

یه قد خمیده

یه راس بریده

یه حنجره سه شعبه چشیده

یه سه ساله ی غم دیده

...........

یه بار دیگه ، یه فرصت ، یه نگاه با حسی شبیه رحمت

خدایا

کمکم کن

جز خودت هیچکس شریک غمم نیست ، جز خودت هیچکس محرم دردم نیست

حالا که درد و درمونم خودتی ........


م.نقویان

زنجیر عشق


یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه،

سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.

اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.

زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .

وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:

"من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: "

شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد.

همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،

باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"

چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده

ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست

هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.

او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.

وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود،

درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.

وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.

در یادداشت چنین نوشته بود:

"شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،

همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،

باید این کار رو بکنی.

نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت

در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت:

"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه..."

به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمکمیکنه و قول بدیم كه

نگذاریم هیچ وقت زنجیر عشق به ما ختم بشه

این داستان رو برای هر کس که دوست دارید بفرستید...

نگذارید زنجیر عشق به شما ختم بشه

رأی می دهیم

سلام به همه ی هم سنگرای سایبری

من خیلی اهل گفتگو ها و بازیهای سیاسی نیستم ، چون معتقدم کسی باید حرف از

سیاست بزنه که هم صداش به جایی برسه هم نظر معقولانه داده باشه ،

فقط چند تا نکته هست که فکر می کنم خوبه همه مون بهش دقت کنیم:

 این روزا رسانه های بیگانه تلاش زیادی برای کمتر شدن تعداد رأی دهندگان دارند

و متأسفانه تا یه حدی موفق هم شدند ، نکته ی حائز اهمیت اینه که وقتی بیگانه ها

اینقدر صریح دارند به این موضوع

اشاره می کنند که فلان شخص مورد نظر رهبر ایرانه و همه چیز از پیش تعیین شده ست

دیگه نباید بنده و جنابعالی این حرف رو تکرار کنیم و برای تبلیغاته کاندیدای مورد نظرمون

بگیم : بله فلانی مورد تأییده حضرت آقاست .

که فردا روزی اگر همین شخص شیرینیِ طعم قدرت

براش اهلی من العسل شد ، بازم مورد تهاجم رسانه های بیگانه قرار بگیریم که بله ،

ما از قبل گفته بودیم

و دلِ سوخته ای برای ایران داشتیم .

دوستان گرامی ؛

امیدوارم تمام تلاش همه مون برای این باشه که اصلح رو انتخاب کنیم و

چشمهامون رو خوب باز

کنیم و گذشته ی نامزدهای انتخاباتی رو بررسی کنیم ، درسته که خیلی ها معتقدند :

گذشته میزان برای حالِ افراد نمیشه ، اما خوب از آینده فقط خدا خبر دارد و بس.

پس قبل از هر اقدامی توکل به خدا و تمسک به حضرت و

مولامون صاحب العصر والزمان و بعد

خرج کردن درایت و انتخابی درست .

به دغدغه ی این روزهای امام خامنه ای (حفظه الله) توجه کنیم و برای به پای صندوق آمدن

هموطن هامون اول دعا ، بعد هم تلاش کنیم .

م. نقویان


اشک

دلتنګ روزهایی هستم که پدرم صدام می زد و

منو می برد یه جای خلوت که

هیچکس صدامونو نشنوه و کلی نصیحتم می کرد

دلتنګ لحظه هایی که یه اشتباه ازم می دید و

باهام حرف می زد

دلتنګ درد و دلای پدر که همش غم آینده ی بچه هاش بود

خدایا خیلی داغونم این روزا

به دادم برس

پدر !

حال همه مان خوب است ! خوبه خوب !

اما تو باور نکن ......

شمعدانی های حیاط خانه مان افسرده شدند ، هر غروب به انتظار دستهای مهربان تو می نشینند اما....

خبری از آبیاریه باغچه ...... نیست.

میخک های درونم نگاهت را می طلبد . هر وقت گره های مشکلاتم کور می شد ، انگشتان پر توان تو بود

که بازشان می کرد....

چگونه باور کنم روز پدری رو که روبروی نگاهم نیستی

دو روزه که خیلی حال دلم آشفته ست ، کاش بودی کنارم

چقدر شیرین بود روزهای باهم بودن ....

و چقدر تلخه شبهای بی پناهی و بی پدری...

پدرم ! برای مادر که دعا می کنی .......؟

م.نقویان

خدایا !

در این بهار مهربانی خزان روحم را دریاب ......

دریای رحمت بیکرانت را همیشه نثارم کرده ای

این بار هم

جرعه ای در پیاله ی ګناهم رحمانیت ببار....

پاییز بهار جانم شده است....


م.نقویان

دخترک رو به من کرد و گفت:آقا واقعا ؟!

گفتم:ببخشید چی واقعا ؟!

گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر بیشتر از ما خوشتون میاد !
گفتم: بله

گفت: اگه آره ، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد از کنار ما که میگذرند ، محو ما میشن ،

ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید

فقط سر پایین میندازید و رد میشید!

گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه !

گفت:کمه ؟ ببخشید متوجه نمیشم ؟

گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س) باید زانو زد

حقاکه سرپایین انداختن کمه آره تو راست میگی …...


تشکر می کنم از دوست عزیزم که این مطلب رو در اختیارم قرار دادند .

الله ....

الله

اسم اعظم خداوند است....

یا الله !

چقدر این روزها آسمان برایم تیره و تار می شود و رنگ عوض می کند ؟!

مدتهای مدیدی بود فکر می کردم هرکجا باشم آسمان همین رنگ است !

اما حالا چند صباحی ست ، یک جا نشسته ام و آسمان هِی رنگ عوض می کند!

- شاید آسمان رنگ عوض نمی کند -

اصلا شاید چشمان من جور دیگر می بیند .

یا الله !

شما خوب آفریده ای.

این منه کودکه نادانه گنهکاره روسیاهم که هر روز بادی مرا به سویی می کشاند و منزلگاهی تازه که می بینم

به گمانم مأمنی یافته ام.. !

اما کدام مأمن بهتر از خانه ی خودت ؟

خوب میدانم به همان اندازه که زمینی بودن سخت نیست ، آسمانی بودن هم سهل نیست ....

یا الله !

مدتی ست بین زمین و آسمانت سرگردانم ...

دلم که تپش های تندش را آغاز می کند ، با خودم می گویم: ای کاش موجودِ زنده ای این اطراف نباشد

_نگاه کنجکاوِ افرادی که صدای قلبت را می شنوند و تو را وادار به توضیح دادن می کنند_

هوا گرم است؟ از چیزی ترسیده ام ؟ بیماری قلبی دارم ؟ .....

نه اینها پاسخ مناسبی نیست .

قلبم آسمانت را می طلبد ، آسمانی شدنم را از خودت می خواهم فقط از خودت....

دلم آسمانت را می طلبد..

م.نقویان

سال نو مبارک...

سال جدید رو به همه ی دوستای گلم تبریک می گم و امیدوارم بهترین لحظه ها براتون رقم بخوره

اما فقط یادمون نره پهلوی شکسته ی مادرمون رو .

رسیده عید و دلها شاد و خرم

همه در فکر دیدارند با هم

همه آماده اند سفره بچینند

به فکر سفره های هفت سینند

منم در سفره دارم هفت سین را

ولی توأم شده با داغ زهرا

بود سین نخستین سیلی کین

به روی مادرم با دست سنگین

ببین بر سفره سین دومم را

که سویی نیست در چشمان زهرا

بگویم سین سوم تا بسوزی

که مادر سوخت بین کینه توزی

ازین ماتم دل حیدر غمین است

که سین چهارمم سقط جنین است

به روی سفره سین پنجم این است

سر سجاده اش زینب حزین است

شده سفره پر از اشک شبانه

ششم سین مانده سوت و کور خانه

چه گویم ای عزیز از سین آخر

بود آن سینه ی مجروح مادر....


تلاش برای ادامه ی حیات ....

یکی دو روز به آخر سال مونده و خیابونا و معابر شهر پر تردد تر از همیشه ست

همه در تکاپوی انجام کارای عقب مونده شون هستن .می دونید چرا ؟

چون می دونیم دو روز دیگه سال نود و یک

تموم می شه و کارای مربوط به اینور سال رو باید انجام داد .

اما....... خدایا !

کاش می دونستیم فرصت آخر زندگیمون هم چه وقتیه تا به همین سرعت و شتاب به کارامون برسیم.

تا یه خورده بیشتر عجله کنیم و از خواب عمیق غفلت بیدار شیم.

خدایا روزای اول هر سال دعا می کنیم و ازت می خوایم احوالمون رو نو کنی ،

اونم به احسنِ حال ؛

خدایا هر روز نشانه ها و آیاتت رو می بینیم و می شنویم وباز هم غفلت و گمراهی و .....

خدایا داری خیلی تلاش می کنی تا به احسن احوال برسیم . اما خودت گفتی :

از منِ بنده حرکت و از خودت برکت . نمی دونم چرا هر چی که ما کم حرکت می کنیم ،

از برکتت کم نمی شه ؟!

خدایا ؛  تو این روزای آخر سال به عمرمون برکت بده که شاید سال جدید ،

با ظهور قائمِ بر حقت مقارنت پیدا کنه.

آمین

م.نقویان